شاید عبارت «دموکراسی در علم» عبارت عجیبی به نظر برسد. احتمالا تا امروز این اصطلاح به گوشتان نخورده است. شاید چون ما از «علم» انتظار داریم تا «حقیقت» را کشف کند و حقیقت نیز امری عینی و خارج از ظرف ذهن مردم است، اصطلاح «دموکراسی در علم» به نظرمان عجیب میرسد. ولی واقعیت این است که علم امروزی به صورت عام و بالاخص علم اجتماعی امروزی به صورت خاص بسیار دموکراتیزه شدهاند. البته هر کدام از زاویهای؛ و با میزان خاصی، با معایب دموکراسی آمیخته شدهاند؛ اما در هر صورت همه شاخههای علوم به نحوی با سلیقه عوامالناس گره خوردهاند. هر کدام را توضیح خواهم داد. نکته مهم آن است که وقتی از اصطلاح «دموکراسی در علم» سخن میرانیم، مفهوم «دموکراسی» را آنقدر تنگ در نظر نگرفتهایم که مرادمان صرفا همان برگه رای باشد. اجازه بدهید برای فهم بهتر، به سراغ اصل مطلب برویم:
پارادایم اصلی و تقریبا غالب جامعه علمی امروز در سطح دنیا، پارادایم پستمدرن است. پستمدرنها به چیزی به عنوان حقیقت خارج از ذهن اعتقادی ندارند. یعنی معتقدند هر حادثه و رخدادی در عالَم نوعی «متن» است که باید تفسیر شود. چه کسی تفسیر میکند؟ من و شما و بقیه مردم. هر کسی اجازه دارد که هر متنی را تفسیر کند. تفسیر یعنی چه؟ یعنی ما بر اساس ذهنیات، دانش و تجربه قبلی خودمان با آن متن روبهرو شویم و هر آنچه را که فهمیدهایم بیان کنیم؛ این میشود تفسیر! در تفسیر، من و شما یا به طور کل ناظر بیرونی، به آن حادثه معنا و مفهوم میبخشد. خب تا اینجای کار شاید خیلی با مشکل غامضی سروکار نداشته باشیم. مشکل از آنجا شروع میشود که اولا چون ذهنیات همه این 7-8 میلیارد آدم روی زمین با هم متفاوت است، تفاسیر آنان نیز قطعا با هم متفاوت خواهد بود. و بدتر آنکه پارادایم پستمدرن هیچکدام از این خردهروایتها را بر دیگری ارجح نمیداند. مثلا در یک پدیده اجتماعی، همانند همین قتل #طلبه_همدانی هیچ تفاوتی میان تفسیر یک فرد کمسوادِ فاقد اطلاعات اولیه، با یک متخصص مسائل اجتماعی که تمام دادههای مرتبط با موضوع را بررسی کرده نیست. جدا عرض میکنم، نخندید! هیچ تفاوتی میان این دو روایت نیست. هیچکدام بر دیگری برتری ذاتی ندارد. اما آن روایتی که بتواند افکار «تودههای اجتماعی» را با خود همراه کند، بر دیگر روایتها برتری مییابد؛ که البته این برتری میتواند در گذر زمان –از یک روز تا چند قرن بعد- به چالش کشیده شود و روایت دیگری به جای آن بنشیند. میبینید؟ در اینجا ملاک برتری، نه کشف حقیقت، بلکه همراه کردن تودههای مردم است. روایتی که بهتر روایت شود، یعنی از واژگانی استفاده کند که برای عامه مردم قابل فهمتر باشد و مهمتر از آن، رسانههای بیشتری در اختیار داشته باشد و بیشتر «لایک» بگیرد، میشود «روایت برتر»! در واقع «انتخاب مردم» که به جای صندوق رای، در قامت لایک و فیو، یا استوری و ریتوئیت (در شبکههای اجتماعی اینستاگرام و توییتر) یا مثلا فوروارد در شبکههایی همانند تلگرام ظاهر شده است، یک روایت را به عنوان روایتِ برگزیده و بازنمایی از آنچه که هست انتخاب میکند. در عالَم عالِمان نیز همین است. ممکن است یک نظریه بسیار دقیق باشد؛ ولی چون از فرد نهچندان معروفی سر زده، مورد استقبال واقع نشود؛ شرحی بر آن زده نشود، مورد نقد قرار نگیرد؛ و به این سان، به کناری رود؛ و به جایش، آن نظریهای که از نظر قدرت استدلال بسیار ضعیفتر بوده، چون معروف گشته، به عنوان علم تدریس شود. در میان مردمان، لایک و فیو، و در میان اندیشمندان، شرح و نقد، به یک نظریه برای معروف شدن پروبال میدهند تا به عنوان «علم» و گاهی «علم مطلق» به دنیا معرفی شود.
این مسئله را از یک زاویه دیگر نیز میتوان مورد کنکاش قرار داد. روشهای تحقیق در پارادایمهای تفسیری معمولا مبتنی بر مصاحبهاند. البته پژوهشگر با متخصصین امر مصاحبه میکند. ولی قطعا یکی از ملاکهای برتری میان گزارههای کدگذاری شده در مصاحبه به کمیت آن کد برمیگردد. یعنی چه؟ یعنی معمولا در میان کدهای مختلف، آن کد و گزارهای به عنوان مبدا تفسیر انتخاب میشود که کمیت بیشتری داشته باشد. یعنی متخصصان بیشتری به آن کد اشاره کرده باشند. حالا مگر حرف متخصصان وحی منزل است؟ خیر! متخصصان افرادی زمانمند و مکانمند هستند؛ یعنی در ظرف مکان و بر حسب شرایط زمان نظرشان را ابزار میکنند. و این یعنی آنها نه بر اساس «حقیقت خارج از ذهن» بلکه بر اساس امتزاج ذهنیات خود با موضوع، به کدها و گزارهها امتیاز میدهند. این احتمال بسیار بالاست که یک متخصص، اگر در شرایط زمانی و مکانی دیگری قرار بگیرد، به کدها و گزارهها به شکل دیگری امتیاز دهد. و این یعنی دال مرکزی یک تحقیق صرفا به خاطر سلیقه متخصصین میتواند تغییر پیدا کند. پس اینجا هم ما با نوعی از علم دموکراتیزه شده طرفیم. که البته قبول دارم؛ نسبت به مورد قبلی، سطح کمتری از دموکراتیزاسیون را شاهدیم. البته حتی در تحقیقات پوزیتیویستی هم این امر صادق است. بسیاری از تحقیقات علوم اجتماعی پوزیتیویستی هم بر اساس پرسشنامه و امتیاز به مفروضات مسئله پیش میروند که در آنها هم –گرچه مدعی کاشفیت از حقیقتاند- سطح بالایی از دموکراتیزه شدن قابل رویت است.
زاویه سوم هم به بحث رابطه مردم-یون و بودجهریزی برمیگردد. بالاخره یون از مردم رای میخواهند و باید دل آنان را به دست آورند. و این مورد قطعا در نوع تخصیص بودجه به پژوهشهای علمی تاثیرات فراوان دارد. مثلا در شرایط ریاضت اقتصادی، معمولا بخشهای تحقیقات و توسعه سازمانها در اولویت کاهش بودجه هستند. در اینجا دموکراسی جلوی پیشرفت علم را میگیرد، چرا که یون رای میخواهند و مردم بنده شکم هستند. نباید به خاطر مسائل لوکسی همانند پیشرفت علم، از سطح رفاه مردم زده شود که!؛ فلذا بودجه واحد تحقیقات و توسعه کم میشود. یا به شکل دیگری؛ فرض کنید یک جناح ی به دلایل مختلف از جمله وابستگی به خارج، با پیشرفت علمی کشور مخالف است. این جناح دست به تولید روایتهایی میزند که «چرا باید چرخ را دوباره اختراع کنیم؟» و به این شکل تلاش میکند تا با همراه کردن مردم با خود راه توسعه و پیشرفت علمی را سد کند. در واقع با استفاده از ظرفیتهای دموکراسی، ریشه حیات یک ملت را میزند.
البته این موارد هم قابلیت توسعه دارند، یعنی با جزئیات و به صورت انضمامی مطرح شوند و هم آنکه بر تعدادشان افزوده شود. ولی خب غرض از این متن صرفا بیان این نکته بود که علم امروزی و بالاخص علم اجتماعی امروزی، خیلی هم «علم» به آن معنا نیست. البته قطعا منظورم این نیست که نباید به سراغ علم برویم؛ ولی این را هم بدانیم که علم امروزی بیشتر از آنکه کاشف حقیقت باشد، واضع حقیقت است، یا حداقل سعی میکند که حقیقت را بسازد. اما این علم، متوهمانه در این اندیشه است که ساخت حقیقت لایتناهی است. در حالیکه قطعا قدرت انسان در ساخت حقیقت محدود است؛ که همین مورد خود جای بررسی بسیار دارد. شاید در متنی دیگر به آن پرداختیم.
درباره این سایت