اگر ادعا کنم که یکی از اصلیترین نکات مورد بحث میان مکاتب مختلفی که برای زندگی انسان و جامعه برنامه دادهاند حل معمای اصالت عدالت یا اصالت آزادی است سخن به گزافه نگفتهام. نظر شمای خواننده چیست؟ عدالت برتر است یا آزادی؟ به عبارت دیگر، برای ساخت یک تمدن پایدار، کدام یک را باید محور نهادسازی و جامعهسازی قرار دهیم؟ آزادی یا عدالت؟
بعضی از ما، برای برپایی عدالت دست به اجبار میزنیم و معتقدیم باید مردم را به زور سر به راه کرد. بعضی دیگر اما بر این باورند که باید همگان را آزاد و رها گذاشت تا هر کسی هر آنچه که را میفهمد انجام دهد و چون انسان دنبال منافع خویش است، در بلندمدت دستی نامرئی همه چیز را سر جای مناسبش قرار خواهد داد. این دسته از افراد میگویند آزادی تنها شرط عدالت است. آزاد باشید تا عدالت برقرار شود. در واقع آنها آزادی را کاملا مساوی عدالت میدانند. از نظرشان باید همه قوانین و ساختار مشوق آزادی باشند و آزادی فردی را ترویج کنند تا عدالت برقرار شود.
خب خواننده تیزهوش از همین الان به این نتیجه میرسد که حتی آزادیخواهان هم در واقع به برتری عدالت اذعان دارند ولی معتقدند آزادی تنها راه نیل به عدالت است. نتیجه حرف آنها این است که تمام ساختارهای اجتماعی باید به آزادی فردی به عنوان یک اصل احترام بگذارند، نه عدالت! چرا که توجه به عدالت نتیجهای جز کاهش عدالت نخواهد داشت. سنگبنای تمدن اگر آزادی باشد، به عدالت دست خواهیم یافت ولی اگر به خود عدالت توجه کنیم، بیعدالتی را افزایش خواهیم داد. در اینجا از وجود مکتب مارکسیسم که این انگاره غلط را در اذهان ایجاد کرده است میگذریم و فقط دلایل خود را برای برتری توجه به عدالت نسبت به توجه به آزادی ذکر میکنیم.
اولین نکتهای که به ذهن نگارنده میرسد این است که مفهوم آزادی بسیار مفهوم مشوشی است! به سختی میتوان آزادی را تعریف کرد و حد و مرز آن را به طور دقیق مشخص کرد. اما عدالت اینگونه نیست. تقریبا همه قبول دارند که عدالت به معنای قرار گرفتن هر چیز در جایی است که محق آن است. کلمه حق در اینجا نقشی کلیدی ایفا میکند. ولی آزادی را چگونه میتوان تعریف کرد؟ و البته پس از هر تعریفی از آزادی، اولین سوال این خواهد بود که مرز آزادی کجاست؟ در اینجا هواداران آزادی، با لطایفالحیل سراغ مفهوم کلمه حق میروند و میگویند مرز آزادی آنجاست که که حق دیگران پایمال نشود.
دوم اینکه آزادی در ذات خود دچار محدودیت و تناقض است ولی عدالت نه! توضیح میدهم: فرض کنیم روی کره زمین فقط یک نفر وجود دارد. در این صورت ما باز هم میتوانیم در مورد عدالت صحبت کنیم. چرا که عدالت برای گذران زندگی یک فردِ تنها هم برنامه دارد. ولی وقتی کسی تنهاست، دیگر از آزادی سخن به میان نمیآید. چون نفر دومی وجود ندارد که بخواهیم راجع به پایمال شدن حقوقش صحبت کنیم؛ پس به مفهوم آزادی نیاز نداریم. اما در هر شرایطی ما برای برنامهریزی به مفهوم عدالت نیازمندیم. بالاخره یک نفر تنها هم میتواند از زمانی که در اختیار دارد به اَشکال مختلفی استفاده کند. عدالت در اینجا وارد میشود تا آن فرد «بهترین راه» را برای استفاده از منابع انتخاب کند. پس عدالت یک مفهوم همیشگی است ولی آزادی خیر. اما زمانی که نفر دوم هم وارد صحنه میشود دیگر ما یک جامعه خواهیم داشت که منابع آن محدود است و دو نفر با دو سلیقه متفاوت باید از آنها استفاده کنند. برای ادامه بحث کافی است به مهمترین دلیل تشکیل یک اجتماع اشاره کنیم. اندیشمندان علوم اجتماعی معتقدند مهمترین دلیل رویآوری انسانها به زندگی اجتماعی مزیتهای زندگی گروهی از جمله تقسیم کار است که باعث میشود افراد بتوانند از نعمتهای محیطی بیشتر بهره ببرند؛ مردم برای بهرهمندی از جامعه باید بخشی از «آزادی»های خود را فرو گذارند. خب همین! تمام شد! برای توضیح زندگی فردی ما نیازی به واژه آزادی نداریم؛ و در اولین گام برای توضیح زندگی اجتماعی باید از بخشی از آزادیهای خود چشم فرو ببندیم. ولی عدالت هیچکدام از محدودیتهای شمرده شده برای آزادی را ندارد. ما برای تبیین زندگی فردی هم نیازمند مفهوم عدالتیم و برای توضیح زندگی اجتماعی هم اصلا لازم نیست اندکی از آرمان عدالت کوتاه بیاییم. در اینباره بیشتر توضیح خواهم داد. یک جامعه را تصور کنید که فقط دو نفر در آن حضور دارند: من و شما! در اینجا اگر ما اصالت را به آزادی بدهیم و بگوییم هر چه آزادی بیشتر، شرایط زندگی بهتر؛ دو حالت را متصور خواهیم بود. حالت اول وقتی است که هیچ قید و قانونی وجود نداشته باشد. در این شرایط از بین من و شما، هر کسی که از قدرت بیشتری برخورد باشد، میتواند دیگری را به گوشه رینگ برده و تمام منابع را در اختیار خود قرار دهد. در واقع وقتی آزادی مبنای زندگی اجتماعی قرار گیرد، «زور» و «قدرت» حرف اول را میزنند. کمی به تئوری بازار آزاد بیاندیشید کاملا نشانههای این استدلال را مشاهده خواهید کرد. حالت دوم زمانی است که آزادی را با قانون به قید و بند دربیاوریم. که خب سوال پیش میآید «مبنای قانونگذاری چیست؟»؛ و اصلا «آیا هیچ قانونی هست که آزادی فردی را محدود نکند؟»؛ خب طبیعتا پاسخ به این سوال منفی است. نتیجه اینکه باز مجبوریم از رکن اصلی جامعه خویش یعنی آزادی فردی کوتاه بیاییم. اما اگر مبنای ساخت جامعه را عدالت قرار دهیم، بدون هیچ مشکل نظری میتوانیم به مسیر تمدنسازی خویش ادامه دهیم. البته چالشهای زیادی خواهیم داشت ولی هیچگاه از مفهوم عدالت عدول نخواهیم کرد. دوباره به همان مثال جامعه دو نفرهی متشکل از من و شما برگردیم. اگر عدالت را بر مبنای حق تعریف کنیم، کافی است به این سوال جواب دهیم که «حق هر کدام از ما چگونه مشخص خواهد شد؟». در اینجا البته پاسخهای مختلفی میتوان ابراز داشت که هیچکدام از آنها مستم عدول از مفهوم عدالت نیستند، برخلاف آنچه که درباره آزادی گفتیم. مثلا اسلام معتقد است حق هر کسی توسط خداوند مشخص میشود و از طریق علم فقه پرده از حکم خداوند کنار میرود. مارکسیستها معتقدند که عدالت به معنای برابری است و حق همه مساوی خواهد بود. البته هر دوی این مکاتب را میتوان به بوته آزمایش تجربی و نقد نظری فراخواند. ولی مهم آن است که هیچکدام از لحاظ نظری نیاز ندارند تا از محور اصلی خود کوتاه آیند. بر خلاف تمدنهای مدعی آزادیمحوری که هر از چند گاهی و به مناسبتی با لطایفالحیل از مبنای اصلی خوش چشم بر میدارند.
سومین دلیل هم بهگونهای ترجمان دیگری از دلیل دوم است. در رابطه با دولت و جامعه نظریات مختلفی وجود دارد. بعضی معتقد به دولت حداکثری هستند و بعضی دیگر به دولت حداقلی باور دارند. البته دیگرانی هم هستند که اصولا حقی برای بخش خصوصی قائل نیستند و قسم چهارمی نیز وجود دارند که جامعه بیدولت را جامعه آرمانی خویش میدانند و احیانا تفکرات دیگری که ادعای متفاوتی در سر میپرورانند! اما مدعیان اصالت آزادی در اینجا هم گاهی مجبور میشوند از محور اصلی شبکه نظریات خویش پا پَس کشند. آنها گر چه میگویند هر چه دولت کوچکتر، آزادی فردی بیشتر؛ ولی در مراحل اولیه رشد هر تمدنی یا در مواقع بسیار بحرانی به دولت بزرگ و دیکتاتوری نظر میاندازند. به همین امروز جامعه متفکرین ایرانی نظر کنیم. چه کسانی مدعی آزادیاند؟ همانها معتقدند که اگر دیکتاتوری رضاخان نبود، ایران امروز هم وجود نداشت. و آن دیکتاتور را پدر ایران نوین خطاب میکنند. سوال این است که اگر آزادی اصالت دارد، چرا از یک دیکتاتوری که آزادی مردم و جامعه را به زنجیر کشید طرفداری میکنید؟
لب کلام این است که عدالت چه در سطح نظری و چه در سطح عملی از هرگونه تناقضی خالی است. در حالیکه آزادی اگر به عنوان محور یک تمدن قرار گیرد، به کرات دچار تناقض میشود و آزادیگرایان باید از اصل محوری خویش عبور کنند.
خلاصه آنکه رسولالله (ص) بیان فرمودهاند که: «بالعدل قامت السموات و الارض»؛ و این یعنی مبنای پایداری آسمان و زمین عدل است. و عدالت برتر از هر مفهوم دیگری است برای ساخت یک تمدن پایدار!
از سری یادداشتهای من برای نشریه چشمه
درباره این سایت