عادتم بود که حین کار روی پایاننامه, توییتر را هم چک کنم. یک مقاله میخواندم و چند توییت لایک میزدم, منشنی میدادم یا شاید هم خودم پستی ارسال میکردم. توییتی نظرم را به خودش جلب کرد. توییت از خانم عطیه همتی بود؛ از شهیدی گفته بودند که به «حر انقلاب» معروف شده بود. شهیدی که قهوهخانههای جنوب شهر تهران پاتوقش بودند. البته اهل هر کاری نبود ولی ظاهر مذهبی هم نداشت. اما در دل عاشق اباعبدالله الحسین (ع) بود.
در مصیبت ارباب تشنه لب فرمود:
«هست از ملال گر چه بری ذات ذوالجلال.او در دل است و دلی نیست بیملال»
خلاصه آنکه خدا در دل این شهید پاکسیرتِ لاتصورت ما جایی داشت و او عزادار پسر زهرای اطهر (س) بود. و دلی که عاشق حسین (ع) باشد خریدنی است؛ خدا او را نگاه کرده بود و کسی که منظور خدا شد خدایی میشود.
آری شهید عزیز ما گر چه گاهی در ظاهر راه دیگری میرفت ولی هیچگاه شاهراه راه گم نکرد.
خانم همتی گفته بودند این شهید کمی نماز قضا دارد. و پیشنهاد داده بودند هر کسی که میتواند چند روزی برای این بزرگوار نماز قضا کند. شهید به دلم انداخت که فرصت داری پس یک ماهی هم تو نماز قضا به جا آور. تصمیم گرفتم طی سی روز, روزی یک شبانهروز نماز قضا بخوانم. اما امان از تنبلی. هی امروز و فردا میکردم. دقیق به خاطر ندارم چه روزی بود؛ ولی یادم هست که طبق برنامه قرار بود تا اوایل شهریور یک ماه نماز قضا تمام شود. اما امروز-فردا؛ امروز-فردا؛ امروز-فردا.نمیخواندم.
شاید روز هجدهم شهریور بود که پایاننامهام را تحویل آموزش دانشکده دادم. بسیاری از دوستانم چند روز پس از من کارشان را تحویل دادند. اما زودتر دفاع کردند و از کار من خبری نمیشد. نگران شده بودم. تقریبا روز ۲۸ یا ۲۹ شهریور بود که به اداره آموزش دانشکده مراجعه کردم. خودشان هم در حیرت بودند که چرا داور محترم نظرشان را در مورد پایاننامه اعلام نمیکنند. به هر صورتی که بود نام داور را از زیر زبانشان کشیدم و خودم به دفترشان مراجعه کردم. گفتند تازه دیروز پایاننامه به دستشان رسیده؛ و طبق قانون ایشان ده روز برای اعلام نظر فرصت دارند. بهتم زده بود؛ حتی رییس آموزش دانشکده هم نمیدانست که چرا پایاننامه من اینقدر دیر به دست داور رسیده! مرسوم بود که در همان روز تحویل پایاننامه از سوی دانشجو, کار برای داور ارسال شود؛ طبق همان اتفاقی که برای بقیه بچهها افتاده بود و دفاع کردند. اما هیچکس نمیدانست چرا پایاننامه من اینقدر دیر ارسال شده. البته با مدیر آموزش کمی دعوایم شد که با پادرمیانی مدیر گروه قائله ختم شد. مدیرگروه پرسیدند دوست داری کی دفاع کنی؟ گفتم هر چه زودتر بهتر! این قضیه برای ۲۹ یا ۳۰ شهریور ۹۶ است. قرار شد پایاننامه را از آن داور بگیرند و برای داور دیگری بفرستند که زودتر پاسخ دهد. فکر میکردم هفته اول مهر دفاع خواهم کرد. اما از داور دومی هم خبری نشد. یادم هست آخرین همکلاسیام ۲۸ شهریور کارش را تحویل داد و دوم یا سوم مهر هم دفاع کرد. اما من همچنان منتظر پاسخ داور دوم بودم و خبری هم نمیشد.
به دلم افتاد که کارم گیر همان یک ماه نماز قضاست. سریع دست به کار شدم و هر روز دو یا سه شبانهروز نماز قضا میخواندم. تقریبا ۳-۴ روز نماز قضا مانده بود که ایمیل داور دوم رسید. قرار شد برای روز دفاع هماهنگی کنم. ۳۰ روز نماز قضا در روز عاشورا تمام شد. فردای عاشورا کار هماهنگی هم انجام شد. ۱۲ مهر برای جلسه دفاع تعیین, و به خوبی و خوشی انجام شد.
واقعیتش هر جور که به قضیه نگاه میکنم چیزی جز دست خدا را نمیبینم که اینقدر کارم طول کشید. بدعهدی کردم و نماز قضای شهید را نمیخواندم؛ خدا هم گوشمالیام داد تا بدانم نباید در حق عزیزان خدا تاخیر روا دارم!
شهید عزیز «مجید قربانخانی» به وطن بازگشت و دیروز در آرامگاه ابدی خود عند ربهم یرزقون شد.
برای شادی روح این شهید صلواتی بفرستید و حاجاتتان را از او بگیرید که پیش خدا بسیار آبرو دارد.
او حر انقلاب است؛ او مدافع حرم خواهر حضرت ارباب است.
درباره این سایت